![](http://xum.ir/images/2014/09/04/Picture1476da.png)
ارسال ها : 302
عضويت : 18 /4 /1393
محل زندگي : داکار
سن : 12
تشکرها : 26
تشکر شده : 247
|
بد شانسی سونیکی
روزی سونیک در خانه اش خوابیده بود که ناگهان به خاطر رعد خانه اش از بین رفت سونیک از ناراحتی برای خودش یک دار درست کرد که زیرش چاه بود روی خودش بنزین ریخت و فندک را بر داشت در لحظه ای که خودش را دار زد یک سم کشنده خورد و با کبریت خودش را سوزاند. ناگهان طناب به خاطر پوسیدگی پاره شد و سونیک به ته چاه افتاد چاه پر از آب بود و آتش خاموش شد و به خاطر گوارا بودن آب سم از بین رفت امی که سونیک را پیدا کرد سریع سونیک را به بیمارستان برد سونیک چند ماه بود که در بيمارستان بستري بود. بيشتر وقتها در کما بود و گاهي چشمانش را باز ميکرد و کمي هوشيار ميشد. امّا در تمام اين مدّت، امی هر روز در کنار بسترش بود. يک روز که او دوباره هوشياريش را به دست آورد از امی خواست گوشش را نزدیک دهان سونیک ببرد تا صداي او را بشنود.سونیک که صدايش بسيار ضعيف بود در حالي که اشک در چشمانش حلقه زده بود به آهستگي گفت:\"تو در تمام لحظات بد زندگي در کنارم بودهاي. وقتي که بازی هایم باگ داشت تو کنار من نشسته بودي. وقتي که کسب و کارم را از دست دادم تو در کنارم بودي. وقتي خانهام را از دست داديم، باز هم تو پيشم بودي. الان هم که سلامتيم به خطر افتاده باز تو هميشه در کنارم هستي. و ميدوني چي ميخوام بگم؟\"امی در حالي که لبخندي بر لب داشت گفت: \"چي ميخواي بگي عزيزم؟\"سونیک گفت:\" فکر ميکنم وجود تو براي من بدشانسي مياره!\"وجان به جان آفرین تسلیم کزد اینو گذاشتم چون چند وقته انجمن هم ((جان به جان آفرین تسلیم کرده))![](http://s-va-s.rozblog.com/weblog/file/forum/smiles/8.gif)
امضاي کاربر : می دونید چرا حسنی به مکتب نمی رفت وقتی میرفت جمعه می رفت؟؟؟چون خارج کشور زندگی می کرده:13:
|
|
سه شنبه 04 فروردین 1394 - 17:15 |
|